ـ به شرافتم قسم نمیذارم یک اپسیلون این احساس در شما بوجود بیاید که ...
من تو زندگی هیچی کم ندارم فقط یک خلأ روحی دارم، یه نیاز روحی، می فهمی؟
میخوام یه نفر باشه که منو درک کنه، یکی که هم سطح خودم باشه، نمی خوام بگم که من آدم مهمی هستم، یکی که بتونم راحت با اون صحبت کنم.
ـ یه مخاطب؟
ـ بله یه مخاطب. یکی که ...
ـ یه ارتباط انسانی؟
ـ دقیقاً.  نمیخوام دو،سه روزه باشه. میخوام همیشگی باشه.
راستی میدونی من به چه عددی علاقه دارم (۱۶)
ـ چه جالب عدد اسم من هم ۱۶ است.
ـ جدی؟ اسم من چی؟
ـ نمیدونم.
ـ به گل طبیعی خیلی علاقه دارم. ۱۶ تا گلدون دارم. موسیقی را هم دوست دارم. مخصوصاًسنتی یه چیز دیگه است. بخونم برات؟
ـ بخون
ـ اگه میدونستم میخوام بخونم ترشی نمیخوردم   
یارا یارا یارا  ...
ـ مرسی
ـ این آهنگ افتخاری را که گوش دادی یادی از ما کن. دیگه چی بخونم؟
ـ از داریوش بخون. دستهای تو
ـ اولش چی بود؟
ـ ای که بی تو ...
ـ ای که بی تو خودمو تک و تنها می بینم      هر جایی پا میذارم    تو را اونجا می بینم  
    یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود       قصه غربت تو قد صد تا قصه بود
     یاد تو هر جا که باشم با منه                 داره عمر منو آتش میزنه ....
ـ ...
ـ گل سنگم    گل سنگم   چی بگم از دل تنگم   مثل آفتاب اگه بر من نتابی سردم و بیرنگم
همه آهم   همه دردم   مثل طوفان پر گردم  باد سردم که تو صحرا  می پیچم دور تو میگردم
مثل بارون نو بهاری خبر از حال من نداری    بی تو پرپر میشم دو روزه    دل سنگت برام می سوزه
گل سنگم گل سنگم ....

قدرشناسی

                
         
این عکس می توانست عکس سال باشد

عکس جنین ۲۱ هفته ای به نام ساموئل الکساندر که در داخل رحم مادر احتیاج به عمل جراحی پیدا کرد  و اگر از رحم خارج میشد ممکن نبود زنده بماند

دکتر برنر جراح این عمل بزرگ بودند و جنین را در داخل رحم مورد جراحی قرار دادند

در حین عمل جراحی جنین دست کوچکش را از شکافی که دکتر ایحاد کرده بود بیرون آورد و انگشت پزشک معالجش را فشرد و عکاس این صحنه ناباورانه را در تاریخ ثبت کرد .

دست پسرک کوچکی که برای حس قدر شناسی از رحم بیرون آمد و انگشت دکتر را به خاطر تشکر از هدیه زندگی که او بخشید ،فشرد.

                                    

اگر همه ما در وجود فطری خود تا این حد احساس قدر شناسی داشتیم .پس الان این حس را کجا جای گذاشتیم ؟در کدام نقطه و کدام لحظه حس قدرشناسی خودمان را برای همیشه دفن کردیم و غول توقع و زیاده خواهی را همراه خود کرده و در قلبمون جای دادیم ....

قلب پاکمون را جایگاهی کردیم، برای جولان دادن احساسهایی که هر از گاهی جانمان را به لب میرسانند و به جای حس زندگی فقط احساس مرگ و نابودی را در ما شعله ور میکنند.

چرا هرگز به یاد نیاوردیم که باید از کسانی که بهمون زندگی بخشیدند تشکر کنیم ؟

چرا فراموش کردیم که گوهر نایاب وجودمون پر از پاکی و زیبایی بوده و عشق به زنده بودن و زندگی کردن و به دیگران زندگی بخشیدن جزء جدا نشدنی فطرت انسانی ماست 

یه شب میتونی ....

مدتها پیش یه مطلب خیلی جالب از وبلاگ روزنگار خواندم که خیلی با حال وهوای این شبها ارتباط داره . اگه درست یادم مونده باشه نوشته بود:

یه شب میتونی آزاد باشی
یه شب میتونی تو اوج باشی
یه شب میتونی با تمام دنیا وداع کنی و خودت رو کشف کنی
یه شب میتونی همه چیز رو بریزی یه گوشه و فقط اشک بریزی
یه شب میتونی خدا رو از نزدیک ببینی
یه شب میتونی واضح حرف دلت رو بزنی
یه شب میتونی خیلی روشن صداش رو بشنوی
یه شب میتونی یا زهرا بگی
یه شب میتونی یا علی بشنوی
یه شب ......