امشب همه چیز آروم بود تا اینکه بخاطر یه مساله جزیی و پیش پاافتاده شوهرم یه سیلی محکم به صورت دخترمان زد.
خیلی دلم گرفت٬ بغض کردم .چیزتازه ای نبود اما ترس تمام وجود منو گرفته بود و برای خوابیدن به اتاق بچه ها پناه بردم ٬دخترم را در آغوش گرفتم تا بخوابه.
اما بغض همچنان گلوی منو فشار میداد ، یه بغض قدیمی و کهنه بود که داشت منو خفه میکرد خیلی دلم میخواست گریه کنم و خیلی هم سعی کردم اما نتونستم .
به سراغ کامپیوتر اومدم خوابم نمیبره ، چیزی به صبح نمونده دیگه هم تصمیم ندارم بخوابم تا صبح رو بیدار میمونم
((خدا درشبهای بیخوابی باتو خواهد بود و قطرات اشک را با عشق خود از گونه هایت خواهد زدود))
....
سلام...از طرز نوشتارتون خوشم اومد...از ته دل...ابراز درون با نوشتار ساده واقعا هنره...موفق باشی...بازم میام...تا ندانند از چه میسوزم من از نخوت زبانم در دهان بسته ست...
سلام
خوبی؟؟
خیلی زیبا بود
سر سبز باشی
مرسی ازینکه جوابمو دادی...فعلا
سلام
از این اتفاق متاسفم که چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن که اینطور با احساسات و عواطف پاک اطرافیان خود بازی کنند. امیدورام که دیگه شاهد این جور بیمهری های از طرف همسرتان نباشید
salam.man ba mr yaser moafegham.manam vaghean hamin arezoo daram.dar zemn wetam khoondam.jalebe.moafagh bashi
سلام ایدا خانم عزیز ممنون که به بلاگ من سر زدی ........
من لینک شما رو به وبلاگم اضافه میکنم . شما هم اگه واستون امکان داره لینک من رو به وبلاگ تون اضافه کنید موفق باشی