لجظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام... مستم ... باز می لرزد دستم

   امروز صبح که از خواب بیدار شدم بارون می اومد،هوا خیلی خوب بود من هم احساس خوبی داشتم .زودتر از روزهای قبل از خونه بیرون رفتم و دو دقیقه زودتر به شرکت رسیدم هنوز یه پارکینگ خالی بود وبعداز مدتها موفق شدم ماشین رو ببرم تو پارکینگ.
   توی شرکت برق نبود درعوض آرامش و سکوت بود.
   به عمو زنگ زدم (عمو سی بی لو )و ۲۰ دقیقه با هم صحبت کردیم .قراره پنج شنبه عمو رو ببینم. چه خوب
  پنج شنبه حواهر کوچکم ـ آخرین بچه خانواده ـ از اصفهان میاد،خیلی عزیز و دوست داشتنیه. من چقدر ذوق زده ام.
  خدایا ... 

قصد دارند یه جوری به من کمک کنند،خیلی دوستم دارند ولی حرفهایی که میزنند یا جملاتی که بکار میبرند اون چیزی نیست که بتونه به من کمک کنه .
خوب تقصیری هم ندارند، نا آگاهند مثلاْ میگند : حق با توست ـــ حیف تو ـــ پای درددل دیگران بشین اونوقت میبینی که مشکل تو چقدر کوچکه!!!  ـــــ بالاخره یه روزی سرش به سنگ میخوره ـــ از همه بدتر اینه که میگند فرض کن تو همسر یه شهیدی!!! مجبوری خودت به تنهایی دو تا بچه رو بزرگ کنی و یه زندگی را اداره کنی.
من هم حوصله بحث کردن ندارم،دوست ندارم بی احترامی کنم چون مطمئنم قصدشان کمک به منه. اما ... چه جوری بگم؟؟؟؟ با حرفهایشان بد جوری روی مخ من راه میرند.
چیزی که من نیاز دارم این نیست . من راضی نیستم که سر کسی به سنگ بخوره، نمیخوام که صورت مساله را پاک کنم .
فکرم خیلی مشغوله ، مرتباْ با خودم حرف میزنم ، مدتیه عصبی شدم و واقعاْ کمک میخوام.
یه راهنمای خوب که بدون اینکه حق رو به من بده بگه که تو این شرایط چکار باید کنم؟؟؟؟

از خودم شرمنده‌ام.
وبلاگم خاک گرفته. به قول سهراب سپهری تنبلی هم حدی داره
از این که خیلی وقته آپدیت نکردم عذاب وجدان گرفتم
حرف برای نوشتن زیاد دارم ولی کلی کار هم دور و برم ریخته، کار خونه ، بچه داری ،کار شرکت که خدا بده برکت از ۷ صبح تا ۷ شب .
راستی امروز تو شرکت خبرهایی بود. تقسیم پاداش بود، جالب بود که خیلی از چهره‌ها به خاطر چندرقاز پاداش شناخته شدند، اگه بدونی همکاران صمیمی دیرینه چه جوری با هم حرف میزدند، چی پشت سر هم میگفتند؟!!!!
آخه چرا ....
راستش منم ناراحتم از اینکه گفتم فلانی چقدر پررو تشریف داره، مگه چقدر کار میکنه که حالا اینقدر ادعا داره .......................