امشب همه چیز آروم بود تا اینکه بخاطر یه مساله جزیی و پیش پاافتاده شوهرم یه سیلی محکم به صورت دخترمان زد.
خیلی دلم گرفت٬ بغض کردم .چیزتازه ای نبود اما ترس تمام وجود منو گرفته بود  و برای خوابیدن به اتاق بچه ها پناه بردم ٬دخترم را در آغوش گرفتم تا بخوابه.
اما بغض همچنان گلوی منو فشار میداد ، یه بغض قدیمی و کهنه بود که داشت منو خفه میکرد خیلی دلم میخواست گریه کنم و خیلی هم سعی کردم اما نتونستم .
به سراغ کامپیوتر اومدم خوابم نمیبره ، چیزی به صبح نمونده دیگه هم تصمیم ندارم بخوابم تا صبح رو بیدار میمونم
 
((خدا درشبهای بیخوابی باتو خواهد بود و قطرات اشک را با عشق خود از گونه هایت خواهد زدود))

امروز توی شرکت خبری شنیدم مبنی براینکه قراره ۴ تا ازپمپ بنزینهای شهر تهران روز پنج شبه به آتش کشیده بشه. خیلی ناراحت شدم ومتاسفم ازبابت اینکه کسانی که دم از وطن میزنند با این کارها هم به وطن و هم به هموطن خودشان لطمه میزنند.
همه ما بنحوی از شرایط حاکم برجامعه ناراضی هستیم اما یکبار آشفتگی و شلوغی و بهم ریختگی مملکت رو تجربه کردیم و نتیجه ای جز ضربه زدن به اموال عمومی و اقتصاد کشور نداشت.کاش راه درست رو انتخاب میکردیم و هرکدوم از ما به سهم خودمان برای آبادانی کشور قدمی برمیداشتیم نه برای هرج و مرج و بی نظمی. 

آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست