-
خدا جون
شنبه 22 شهریورماه سال 1382 20:44
اگر تا بحال عاشق شده و عشق را لمس کرده باشید، اگر تا بحال راست گفته و یا حقیقتی را کشف کرده باشید، اگر تا بحال چیز زیبایی را خلق و یا شاهد پیدایش زیبایی بوده اید، اگر تا بحال کار خوبی انجام داده و لذت احسان به دیگران را چشیده باشید، خدا را نیز از درون و برون تجربه نموده اید .
-
بیاد شاملو
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 11:16
شبانه شبانه شعری چگونه توان نوشت تا هم از قلبم سخن بگوید ، هم از بازویم ؟ شبانه شعری چنین چگونه توان نوشت ؟ * من آن خاکستر سردم که در من شعله ی همه عصیان هاست من آن دریای آرامم که در من فریاد همه طوفان هاست من آن سرداب تاریکم که در من آتش همه ایمان هاست.
-
نماز
سهشنبه 31 تیرماه سال 1382 11:33
ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر تا حالا در مورد نماز و آیه بالا چقدر فکر کردید؟؟؟؟؟ خود من که خیلی در مورد نماز و نماز خواندن و آدمهایی که نماز می خوانند فکر کردم(شاید بیشتر از اینکه نماز بخونم در موردش فکر کردم، حالا !!!!!به کسی نگید ها.....) یه عده آدمها هستند که روز به روز هم تعدادشان بیشتر میشه(خدا بده برکت) سر...
-
شب تنهایی خوب
جمعه 27 تیرماه سال 1382 19:57
گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند شب سلیس است و یکدست و باز شمعدانی ها و صدادارترین شاخه فصل ماه را می شنوند پلکان جلو ساختمان ........ گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تورا چشم تو زینت تاریکی نیست پلک ها را بتکان ، کفش بپا کن و بیا و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ........ پارسایی است در آنجا که تورا...
-
سلام
یکشنبه 22 تیرماه سال 1382 10:28
آخ که چقدر دلم برای وبلاگم و دوستان خوبم تنگ شده بود. مدتیه سرم خیلی شلوغه به همین دلیل هم نتونستم وبلاگم را آپدیت کنم. اگه خدا بخواد یه جابجایی داریم و قراره اسباب کشی کنیم. من هم یک کمی ذوق زده ام. همه چیز که روبراه شد وقت بیشتری را به وبلاگم اختصاص میدم.
-
من برگشتم
شنبه 14 تیرماه سال 1382 19:02
سلام چند روزی را که نبودم رفته بودم کرمان از آنجا هم برای دیدن ارگ بم به شهرستان بم رفتیم. اگر گذارتان به استان کرمان افتاد حتماً فرصتی را هم اختصاص بدهید برای دیدن این بنای تاریخی و بسیار زیبا،دیدن آن حتی برای چندین بار ارزش دارد. ارگ بم از قلعه های بسیار مهم نظامی به شما می رفته و بر روی صخره های طبیعی ساخته شده است...
-
سلام
شنبه 7 تیرماه سال 1382 17:57
بالاخره امروز موفق شدم با جناب مدیر عامل در مورد جابجایی ام صحبت کنم. اما حرف های خوشایندی نشنیدم فهمیدم که به این راحتیها هم که فکر میکردم نیست. اول از همه گفتند که با هیچ جابجایی موافق نیستند و اگر نمیخوام که این قسمت کار کنم بایستی از شرکت برم بیرون.جالبتر اینکه به من گفتند که مشکلاتی برای شرکت ایجاد کردم،مشکلاتی...
-
پیشنهادات یک کتاب جیبی
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 10:27
۱- هر روز از محاسن سه نفر تعریف کن. ۲- حداقل یک بار در سال به تماشای طلوع خورشید بنشین. ۳- روز تولد دیگران را بخاطر بسپار. ۴- دست دیگران را به گرمی و محکم بشفار. ۵- موقع صحبت کردن به چشم مخاطب نگاه کن . ۶- بسیار تشکر کن . ۷- از عبارت * خواهش می کنم * زیاد استفاده کن . ۸- نواختن یک ساز را یاد بگیر. ۹- در حمام آواز...
-
چهارشنبه 04تیر۱۳۸۲
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 10:09
اول صبح که از خواب بیدار شدم کاملاً سرحال ن بودم چون شب قبل آرامش فکری ن داشتم وراحت ن خوابیدم بعد هم برای رفتن به شرکت به اندازه کافی انگیزه ن داشتم . تو محیط کار دیدم که چقدر همکاران به همدیگر احترام ن می گذارند. احساس کردم بعضی ها بخاطر منافع خودشان حاضرند دیگران را زیر پا له کنند. امروز قرار بود با مدیر عامل در...
-
یکی بود...
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 08:40
یکی بود یکی نبود.زیر گنبد کبود نویسنده ای بود که عادت داشت هر روز صبح ،کنار اقیانوس برود. روزی از روزها در حین پیاده روی در ساحل متوجه فردی شد که مشغول انجام حرکات رقص مانند بود مرد خندید و با خود فکر کرد او کیست . سپس به طرف او رفت و همین طور که نزدیک تر میشد مرد جوانی را دید که نمی رقصید او به طرف زمین خم میشد چیزی...
-
ای یوسف ...
شنبه 31 خردادماه سال 1382 10:31
ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما ای در شکستــــه جـــــام ما ای بردریــــده دام ما ای نـــور ما ای ســـــــور ما ای دولت منصــــور ما جوشی بنــــه در شور ما تا می شــــود انگور ما ای دلبـــــر و مقصـــــود ما ای قبلــــه ومعبـــود ما آتش زدی در عـــــود ما نظـــــــــاره کن در دود ما ای یــــــــار ما...
-
سلام
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 18:41
امروز حرفی برای نوشتن ندارم. اومدم که پیامها و وبلاگ دوستان را بخوانم ( جای یکی واقعاً خالیه ). بعد هم گفتم که سلامی عرض کنم وعرض ادبی کرده باشم . حالم هم خوبه . فعلاً با اجازه.
-
چند روزه ...
شنبه 24 خردادماه سال 1382 19:04
چند روزه که تلفن خانه ما قطعه ، مثلاً دارند شماره ها را تغییر میدهند من هم به اینتر نت دسترسی ندارم امروز دیگه طاقت نیاوردم و آمدم کافی نت . قبل از نوشتن وبلاگ داشتم خبرها را میخواندم،دیدم بد نیست چند تا از خبرهارا اینجا بنویسم.البته من از سیاست و مملکت داری چیز زیادی نمیدونم و فقط دورادور برای آقایان صاحب منصب...
-
برای بهترین دوستم ...
چهارشنبه 21 خردادماه سال 1382 19:22
برای بهترین دوستم می نویسم که میدونم روزهای سختی را میگذرونه. متاسفانه هیچ شعر یا نوشته ای را پیدا نکردم که بتونه منظور منو برسونه و نهایتاً تصمیم گرفتم خودم بنویسم ـ خیلی معمولی ـ گرچه قلم من ناتوان تر از اونه که بتونه حق مطلب را ادا کنه اما به قول معروف حرفی که از دل برآید لا جرم بر دل نشیند. عزیز، دوستی تو از زندگی...
-
تا حالا...
دوشنبه 19 خردادماه سال 1382 14:32
تا حالا براتون پیش اومده که بدلیل کار زیاد، هم توی خونه و هم توی اداره مجبور باشید که صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار بشید تا به کارهایتان برسید. ولی بعد از شنیدن صدای زنگ ساعت و خاموش کردن آن بگید بابا بیخیال اداره و کار خونه و بعد دوباره بخوابید و بیشتر از همیشه خواب به شما مزه بده و تازه خوابهای رنگارنگ و شیرین هم...
-
امروز روز ...
یکشنبه 18 خردادماه سال 1382 02:18
امروز روز تولد منه.من در ۱۸ خرداد سال ۵۲ در ساعت ۴ پی ام بدنیا آمدم چه ناباورانه زمان گذشت و چقدر الکی من سی ساله شدم .انگار هر چه سن و سال بالاتر میره ،زمان هم با سرعت بیشتری میگذرد.حالا دیگه اونقدر بزرگ شدم که عقلم به قلبم برسه . اونهم فقط گاهی اوقات ، نه همیشه . یادش بخیر وقتی که بچه بودم ، چقدر برای بزرگ شدن لحظه...
-
همین حالا ...
جمعه 16 خردادماه سال 1382 02:27
همین حالا وقتش است (به نقل از دکتر محمدرضا پوریان ) نمیدانم چرا این روزها کسی احوال بنده را نمی پرسد ویا برایم دسته گل ارسال نمیکند،در صورتی که اگرزبانم لال ،همین امشب ، خواب موقت بنده به خواب دائمی تبدیل شود، سیل ارسال دسته گل و تسلیت و ابراز همدردی به سمت منزل من سرازیر خواهد شد.اگر این عزیزان آن دسته گل ها، تسلیت...
-
چند عکس عرفانی ...
سهشنبه 13 خردادماه سال 1382 19:02
نمیدونم چرا تلویزیون صحنه های عارفانه را سانسور میکنه ؟؟؟؟!!!!
-
تقریباُ دوسال پیش...
دوشنبه 12 خردادماه سال 1382 02:47
تقریباَ دو سال پیش بود که یکی از دوستانم که شاغل فرمانداری بود از من خواست که به بچه های خانواده هایی که تحت پوشش کمیته امداد هستند در درس ریاضی کمک کنم و من هم قبول کردم .قرار شد که ایشون منو به اون خانواده ها معرفی کنند. حدود یکسال بعد یه خانمی به محل کار من تلفن کرد وگفت که منو همون دوستم به ایشون معرفی کرده وگفته...
-
اصفهان...
یکشنبه 11 خردادماه سال 1382 00:49
اصفهان واقعاُ شهر زیباییست.من این شهر رو خیلی دوست دارم وهمیشه برای رفتن به آنجا شوق وذوق دارم. زاینده رود و پلهای تاریخی روی آن حال وهوای خاصی به این شهر داده که آدم را تحت تاثیر قرار میده . خود زاینده رود هم واقعا آرام بخشه و بهترین پناهگاه برای وقتی که دلت میگیره واحساس تنهایی میکنی.یکی از جاهای خیلی زیبا و دیدنی...
-
بنام خدا
شنبه 3 خردادماه سال 1382 13:24
سلام سلام امروز اولین روز از آینده من است.