ای خدا چی می شد یه هیکل درست و حسابی به من می دادی
اونوقت من امروز با یه کشیده آبدار و جانانه
حق اون آدم پر رو را می ذاشتم کف دستش
یا با یه مشت محکم می کوبیدم تو بینی اش
تا برای همیشه ادب بشه
اخه مثل اینکه بعضی ها
اخم و سکوت و بی اعتنایی حالیشون نیست
 باید با این جور آدمها
درست و حسابی برخورد کرد
حیف که نشد یعنی نتونستم 
وگر نه دلم خیلی خنک می شد .
 تو این چند سال کارم تا حالا از این مشکلات نداشتم
امروز هم اینقدر برام عجیب بود که به کافی نت پناه آوردم.
در واقع از شرکت فرار کردم. 
حرفهای من شعر نیست اما چون ویرگول را پیدا نکردم
از اول خط شروع کردم
طنز هم نیست یه واقعیت تلخه
 خدا می دونه امروز چقدر قلب من بدرد اومد.
چقدر هم دلم می خواست خودم به تنهایی این جور مواقع از خودم دفاع کنم
بدون اتکا به هیچ بنده ای ازخدا
خدایا به من کمک کن تا همیشه 
قوی باشم و محکم. ای خدا همیشه و همه جا من رو حفظ کن .

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
.

امروز روز تولد سهراب سپهریه ، (خوب باشه) اصلا به من ربطی نداره که اینقدر ذوق کنم راستش امروز حالم خوب نیست حوصله هیچ چیز رو هم ندارم مخصوصا حوصله خودمو مثل دیروز مثل پریروز مثل روزهای قبلش مثل فردا . اینجا هم نیومدم که این حرفا رو بگم اومدم از تولد سهراب و خاطره ای که از این روز داشتم بنویسم ، نوشتم ،ده بار هم ویرایش کردم اما پاکش کردم چون اصلاً از مطلبم خوشم نیومد.  

ولی خداییش سایت سهراب سپهری خیلی قشنگه اگه به وبلاگ من اومدید حتماً یه سری هم به سایت سهراب بزنید.( کلیک کنید)  

گفتیم خدایا ما رو ببخش ! اشتباه کردیم حتی این بار تقصیر رو به گردن شیطون هم ننداختیم گفتیم خدایا ما خودمون به خودمون ظلم کردیم تا این جمله از دهان ما خارج شد یه دفعه آسمون غرید اما من و تو از صدای رعد وبرق نترسیدیم انگار آسمون هم گریه میکرد.
لحظه لحظه قلب ما شفاف تر شد یه لحظه لطف خدا باعث شد من تو چشای تو خدا رو ببینم ، تو،تو چشای من.