اول صبح که از خواب بیدار شدم کاملاً سرحال
نبودم چون شب قبل آرامش فکری
نداشتم وراحت
نخوابیدم بعد هم برای رفتن به شرکت به اندازه کافی انگیزه
نداشتم .
تو محیط کار دیدم که چقدر همکاران به همدیگر احترام
نمی گذارند. احساس کردم بعضی ها بخاطر منافع خودشان حاضرند دیگران را زیر پا له کنند.
امروز قرار بود با مدیر عامل در مورد جابجایی خودم صحبت کنم وقتی که با دفترشان تماس گرفتم گفتند که شما زحمت نکشید تشریف نیاورید جناب مدیرعامل خودشان می آیند حضورتان.
روزنامه ایران را که می خواندم اسم یکی از همکلاسیهای قدیمی ام که در حال حاضر دانشگاه تهران درس می خواند را در لیست باز داشت شدگان دیدم.
وقتی هم که خانه آمدم اول فکر کردم که زلزله اومده و اینقدر خانه را بهم ریخته خیلی سعی کردم تا توانستم آرامش خودم را حفظ کنم .
مابقی روز را با کارهای خانه سرگرم بودم .شب هم برنامه های بی مزه صدا و سیمارا و ....
روز بعد روز از نو و...
نظرات (۰)