بالاخره امروز موفق شدم با جناب مدیر عامل در مورد جابجایی ام صحبت کنم.
اما حرف های خوشایندی نشنیدم فهمیدم که به این راحتیها هم که فکر میکردم نیست.
اول از همه گفتند که با هیچ جابجایی موافق نیستند و اگر نمیخوام که این قسمت کار کنم بایستی از شرکت برم بیرون.جالبتر اینکه به من گفتند که مشکلاتی برای شرکت ایجاد کردم،مشکلاتی که روح بنده از انها خبر نداشت.
من هم گفتم شما میتوانید بررسی کنید.(قضاوت از روی حرفهای آدمهای فرصت طلب ؟؟؟؟!!!!!)
اینو بهش نگفتم فقط از ذهنم گذشت.
خلاصه من پذیرفتم که از شرکت برم و دیگه اون قسمت کار نکنم.اما یکدفعه نظرشان عوض شد و گفتند که در مورد درخواستم بیشتر بررسی میکنه و نتیجه یکی از اون دو راه خواهد بود.(لطف کردند)
بگذریم از هیچکدام این صحبتها دلگیر نشدم اما یه بغض گلوی منو فشار میداد.علتش هم این بود که ایشون در بین صحبتهایشان گفتند که ما هیچ جابجایی را به همکاران نه میتوانیم و نه تحمیل میکنیم.کاش گفته بودم که همین چند روز پیش یه جابجایی را به یکی از همکاران تحمیل کردید.
فعلا قدرت دست اونهاست.قوانینشان هم مقطعی و لحظه ایست اینجوریه دیگه
هنوز هم بغض تو گلومه اما قلباً خوشحال و راضیم از اون چیزی که پیش اومد. شاید لازم بود.
الان هم خیلی خوشحال ترم جون اینجا دوستان خیلی خوبی دارم. از همه اتان ممنونم. همه تلاشم را بکار میگیرم که لایق دوستی شما باشم.
به خاطر نگه دارم که بی دوست زندگی هیچ نخواهد بود و سپاس آن بدارم که با ایشان همه چیز تواند شد.