تقریباُ دوسال پیش...

تقریباَ دو سال پیش بود که یکی از دوستانم که شاغل فرمانداری بود از من خواست که به بچه های خانواده هایی که تحت پوشش کمیته امداد هستند در درس ریاضی کمک کنم و من هم قبول کردم .قرار شد که ایشون منو به اون خانواده ها معرفی کنند. حدود یکسال بعد یه خانمی به محل کار من تلفن کرد وگفت که منو همون دوستم به ایشون معرفی کرده وگفته که شما میتونید به من کمک کنید اما مشکل من درس ریاضی نیست ومن خیلی شرمنده هستم که مزاحم شما شدم .من توی این شهر غریب هستم و کسی هم ندارم الان مشکل مالی شدید دارم اگه بتونید یه مقدار پول به من قرض بدید لطف بزرگی کردید ومن در اولین فرصت اونو به شما برمیگردونم . من از ایشون خواستم که به محل کار من بیاد تا بیشتر باهم آشنا بشیم و خلاصه این خانم را از نزدیک دیدم ،میگفتند شوهرشان در جبهه شیمیایی شده ،الان سرطان داره و تحت درمانه و با وجود اینکه  هر دو شاغلند اما بدلیل گران بودن دارو و کمکهای محدود بنیاد ، همیشه در مضیقه هستند. بهرحال من مبلغی را که خواسته بودند وزیاد هم قابل توجه نبود به این خانم دادم و بعد از این جریان همیشه به من زنگ میزد و تشکر میکرد .گاهی هم ایشون رو میدیدم و در مورد خودش و زندگیش صحبت میکرد و میگفت که خیلی سخته آدم بدونه شریک زندگیش مدت زیادی زنده نمیمونه.ضمنا میگفت که خودش هم یکی از کلیه هایش را اهدا کرده و باید همیشه تحت نظر دکتر باشه و دارو مصرف کنه.حتی پرونده های پزشکی خودش و همسرش را به من نشون داد.مدتی گذشت وما تقریبا با هم دوست شده بودیم . گاهی اوقات من به خواست خودم به ایشون کمک میکردم ،یکبار هم از من خواست که برای گرفتن وام ازکمیته امداد ضامنش بشم و به مبلغ وام چک بدم که این کار راهم کردم . بعد از مدتی یکروز به خانه ما آمد وگفت که قراره شوهرشان بستری بشه و اگه ممکنه من یک مانتو به ایشون بدم .من هم اجازه دادم که از بین مانتوهای من یکی را انتخاب کنه.حدود یکماه شوهرش بستری بود و تحت درمان.در این مدت من چند بار سعی کردم که با بیمارستان تماس بگیرم اما موفق نمیشدم. قبل از سال جدید ،دو سه بار بامن تماس گرفت ، اما از ابتدای سال من از حال این دوستم بی خبر بودم تا اینکه چند روز قبل از کمیته امداد با من تماس گرفتند وگفتند برای پرداخت اقساط وام بایستی به اینجا بیایید،در غیراینصورت چک شما را به اجرا میگذاریم .اولین کاری که کردم  به محل کار این خانم زنگ زدم اما گفتند که هیچ خبری از ایشون ندارند و ظاهرا شبانه اسباب کشی کردند و از اینجا رفتند، در ضمن شما هم اولین نفری نیستید که سراغش رو میگیرید .تا الان حدود بیست نفر شاکی داشته و شما هم میتونید جهت شکایت به دادگاه مراجعه کنید. ( ایشون کلاهبردار بودند).
از اونجایی که بنده اصلا از دادگاه و این مسائل خوشم نمیاد اینکار را نکردم ،در عوض این موضوع برای من شد یک تجربه،تجربه ای که باید تا ماهها قسط آن را پرداخت کنم.  

اصفهان...



اصفهان واقعاُ شهر زیباییست.من این شهر رو خیلی دوست دارم وهمیشه برای رفتن به آنجا شوق وذوق دارم.
 زاینده رود و پلهای تاریخی روی آن حال وهوای خاصی به این شهر داده که آدم را تحت تاثیر قرار میده .
 خود زاینده رود هم واقعا آرام بخشه و بهترین پناهگاه برای وقتی که دلت میگیره واحساس تنهایی میکنی.یکی از جاهای خیلی زیبا و دیدنی پارک ناژوانه یا به قول اصفهونیها پارک ناژگون.
چند تا عکس از پارک ناژوان گرفتم اما خودم رو خفه کردم و نتونستم توی وبلاگم بذارم. مشکل ار من نبود فکر نکنید که بلد نیستم یا آماتورم مشکل از این سایتهای مجانیه که گاهی وقتها تحویل نمیگیرند.بعدا که این مشکلات برطرف شد عکسها رو خدمتتان تقدیم میکنم .  



قدردانی:
بی ادعا: از نظرتان ممنونم، لطف کردید. من هم وبلاگ شما رو خوندم.  

بنام خدا


سلام
سلام 

امروز اولین روز از آینده من است.